ناز پری خواب دیده بود
خواب یک تنگ بلور
با دوتا ماهی قرمز وقشنگ
دمشون حنایی بود
پولکاشون سرخ بود مث انار
چقده خوشگل بودن
از مامان خواست تا براش ماهی بخره
بزاره تو تنگ و بهشون هی نیگا کنه
عید که شد ماهیا می رقصیدن تو تنگ و دمشونو می رقصوندن
این ماهیا رو ناز پری خیلی دوست داشت
مامانش آبشونو عوض می کرد
نازپری باهاشون حرف می زد
تا اینکه بابا قصه ماهی سیاه کوچو لو رو براش تعریف کرد
چو اسیر دام توام، رام توام، ای محرم رازم
منم آن شمعی که زشب تا به سحر در سوز وگدازم
ای فتنه بکش یا بنوازم
بی گناهم، بده پناهم، کز موی تو آشفته ترم
کن نگاهی، به خاک راهی، ای سایه ی لطفت به سرم
چکنم عشقی غیر از تو نخواهم
به خدا محنت ریزد زنگاهم امیدم کو؟
جدا از او پرپر شده ام خاکستر شده ام
آزارم کن چو چشم خود بیمارم کن
من ز جفایت دلشادم
از غم عشقت خرسندم
از همه عالم بگسستم
تا که به مهرت پابندم عشق و امید صفایی
ای عشق من چه بلایی کی زوفا جانب ما با ز آیی
چو اسیر دام توام، رام توام، ای محرم رازم
منم آن شمعی که زشب تا به سحر در سوز و گدازم
حافظ ز چشمان قشنگ تو غزل ساخت
هر کس که تورا دید به چشمان تو دل باخت
نقاش غزل تا که به چشمان تو پرداخت
دیوانه شد از طرز نگاهت و قلمممم انداخت