رویاهای نازپری

طفیل هستی عشقندآدمی وپری ارادتی بنما تا سعادتی ببری

رویاهای نازپری

طفیل هستی عشقندآدمی وپری ارادتی بنما تا سعادتی ببری

کولی

 

مجید برادر حسین بود

از وقتی حسین شهید شده بود

مجید خرج خانه را در می آورد

اون روز با یه دوچرخه اومد جلوی در

دادزد:

ناز پری!!!!

ناز پری از بالا نگاهش کرد:

بله

بیا می خوام ببرمت بیرون دوچرخه سواری!!

دوچرخه حسین بود

قلب ناز پری پر از پرنده شد

از مامان ناز پری اجازه گرفت و رفت

همه جاهارو دور زدن

حتی تا کوچه باغ خاله !!

موقع برگشتن معلوم نشد چرا با دوچرخه خوردن زمین

مجید دستشو گذاشت زیر سرناز پری تا سرش درد نگیره

ولی دست خودش زخم وزیلی شد

پای پیاده برگشتن

کولی های دور وبر نیگاش می کردن

یه دستی هم به گوشوارش زدن

مجید سرشون داد زد

ولی انگار به غذای خوشمزه ای نگاه می کردن

از غفلت مجید استفاده کردن ونازپری رو دزدیدن

زنه نازپری رو مث یه کتاب زده بود زیر بغلش

و داشت نخهای گوشوارشو میکند

آخه مامان ناز پری گوشواره رو با نخ و سوزن دوخته بود

این قدر با هم جیغ زدن ناز پری و مجید

که همسایه ها  اومدن

ناز پری رو پس گرفتن
ولی قلب ناز پری هنوز هم مث اون گنجیشکه تند تند می زد

توی خونه بغل مامان ناز پری کلی گریه کرد!

پ  ن : فروزان قصه تو می نویسم

به همین زودیها      

گنجشک ناز پری


آفتاب از لابه لای موهای ناز پری می گذشت

و می رفت توی چشماش

نوازشش می کرد

بوسه می زد به لپای اناریش

ناز پری دلش می خواست همینطور خورشید با موهاش بازی کنه

بوسش کنه

نازش کنه و از خواب بیدارش کنه

ناز پری داشت انگار خواب می دید

خواب می دید که یه گنجشک کوچولو از لای پنجره اومد توی اتاق

نوک زد به دستش

به انگشتای کوچولوش

آخه چقد باید خواب باشه تا نبینه گنجشک کوچولو روی پتو نشسته

چشاشو باز کرد

وای عجب گنجشکی!!

حالا چرا اومده بود اینجا؟

چی می خواست از ناز پری؟؟

دو دقیقه هم بیشتر نموند

ناز پری صداش کرد

آهای گنجشک ناز پری

کجا میری ؟

فردا بیا با هم بریم بازی کنیم

من برات دون میارم

ارزن میارم

پنجره رو باز میزارم

تا که بیای

فردا گنجشک اومد

با ناز پری بازی کرد

رو دست کوچولوش نشست

قلب کوچولوش دیگه تند تند نمی زد

پر کشید رفت تو آسمون

ناز پری بوسش رو فرستاد تو آسمون

تا برسه به گنجشک کوچولوی ناز پری