رویاهای نازپری

طفیل هستی عشقندآدمی وپری ارادتی بنما تا سعادتی ببری

رویاهای نازپری

طفیل هستی عشقندآدمی وپری ارادتی بنما تا سعادتی ببری

قصه عشق تو

 

 

 

 

 میخوام برات از عشقت بگم

همون پسر لاغر و مردنی که همسایمون بود

خیلی هم تو بهش کمک می کردی

تا از دیگرون کتک نخوره

قهرمانش بودی

ولی اون هیچ وقت بهت نیگا هم نمیکرد

یادته همین که سرو کله اش پیدا می شد

هر کاری داشتی ول می کردی

می رفتی سراغش

و اون چقدر برات ناز می کرد

بارها خواستم بهت بگم اینقدر لی لی به لالاش نذار

ولی از اون همه هیجان و علاقه تو دلم می سوخت

آه فروزان

تو چقدر با محبت بودی

حتی

اون که خودش دوستت داشت 

اینو می دونست

ولی یواشکی توی نامه نوشت و به من داد

تا به دستت برسونم

فروزان

یادته چقدر بالا و پایین پریدی

چقدر خوشحال شدی

از اون محل رفتن

بعد از شما

چند وقت پیش دیدمش

گویا تو تنها عشق زندگیش بودی

چون با وجود زندگی و بچه

وقتی منو دید

سراغ تورو گرفت

منم گفتم

با هم مکاتبه داریم

و اون گفت سلام برسون

سلامشو رسوندم

تو چی میگی؟؟

هنوزم بهش فکر می کنی

یا یادت رفته ...

نظرات 2 + ارسال نظر
فروزان سه‌شنبه 7 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 12:35 ب.ظ http://narenj33.persianblog.ir

میخوام بهت یه چیزی بگم
میخوام از عشق بگم
همونی که به خاطرش
اون همه غصه خوردم
همه خاطرات خوب در اون تلاشها و دوست داشتنها موند
حالا ببینمش
یاد اون روزا می افتم
تنها چیزی که منو به اون وصل می کنه
ولی خب واقعا دوستش داشتم
تو که میدونی
راستش اگه بیشتر بهش فکر کنم
بازم دوستش دارم
با همه اتفاقهای روزگار

حرفتو قبول دارم
عشق نابود نمی شود
به شکلی دیگر ظاهر می شود

فروزان سه‌شنبه 7 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 12:42 ب.ظ

راستی بهش سلام برسون
فقط نگو چه بلایی سرم اومده
دوست دارم همون طوری تو ذهنش باقی بمونم

باشه عزیزم
هر چی تو بخوای

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد