اون روزا تازه از سفر اومده بودین
موقع بازرسی به همه حیاط بود
همه بودن
جز شقایق
قایم شده بود
اونقدر دلتنگ بود که نمی تونست نیگات کنه
اونقدر غمگین بود که اگه احوالشو می پرسیدی
گریه می کرد
ولی تو دنبالش همه جا رفتی
آخر سر
ته پارکینگ
پیش انباریها
نشسته بود
تو را که دید پشتش را به تو کرد
تو گفتی ببین از شمال برات چی اوردم
یه عالمه گوش ماهی دستت بود
که همشون هم صدای سکه می داد
گفتی اگه میخوای پری دریایی صداتو بشنوه
باید گوش ماهی به موج بدی تا صدای پری دریایی رو بشنوی
شقایق هم قبول کرد
هنوز هم لب دریا که میرم
چون گوش ماهی ندارم صدای پری دریایی رو نمی شنوم
تو چی ؟
می شنوی؟
نمیدونم شقایق چطور؟