آقای وهاب پدراتونو صدا کرد
خیلی عصبانی بود
مثل اینکه
از سرزمین پدریش
چیزی برداشته بودن
بی اجازه
اینقدر ناراحت بود که ...
همین که پدرتو دید گفت:
کلاتو بزار بالاتر
دخترت توی پارکینگ ... بوسیده
بابات هم خیلی ناراحت شد
سرشو انداخت پایین
به پدر اونم گفت :
اینجا هنوز الواطی ممنوعه
جلو پسر تو بگیر
من می تونم تصور کنم
شماها چه تنبیهی شدین...
ولی باز هم
توخوب تحمل می کردی
و اینقدر اهالی فضول محل
وراجی کردن
تا مادر
پدراتون شمارو بردن
پز شک قانونی
تو در پارکینگ
یواشکی به من گفتی:
یعنی یه بوسه
اینقدر مجازات داره
ولی من خوشم اومد
وای که تو چقدر بلا بودی
بالاخره این گناه شما از چشمها افتاد
ولی شما همچنان گناهکار موندین
یادته...