رویاهای نازپری

طفیل هستی عشقندآدمی وپری ارادتی بنما تا سعادتی ببری

رویاهای نازپری

طفیل هستی عشقندآدمی وپری ارادتی بنما تا سعادتی ببری

رویای بی خیالی


یادت میاد فروزان 

توی پارک دانشجو کنار اون حوض آبی رنگ نشسته بودیم

داشتیم یواشکی پیراشکی می خوردیم

ماه رمضون بود و من وتو هم گرسنه ...

یهو تو گفتی : میدونی چی دلم میخواد ؟

گفتم : چی ؟

گفتی : غول چراغ جادو بیاد منو ببره دم دانشگاه اون پسره تا برم ببینمش

پیراشکی تو گلوم گیر کرد...:حالا چرا اونجا؟؟؟؟

:... حالا ...

یهو یه مردی با یه دستمال یزدی و کت وشلوار سیاه و کلاه شاپو وایساد روبرومون

از ترس داشتیم می مردیم

گفت : مگه دنبال غول چراغ جادو نمی گشتین؟

باهم :... چرا ؟...

پس یالا بپرین پشت موتور  ببرمتون همونجا که میخواید...

تو گفتی : از کجا معلوم تو آقا غوله باشی؟

گفت: دوستکامی دانشگاه مرکزی حقوق میخونه سه راه حافظ اصلا نمیخواد بریم

به من چه ؟...

یهو گفتی : باشه هر جا بری ماهم میایم

من با ترس زدم پهلوت که یعنی کجا میخوای بری بااین غول بی شاخ ودم...

تو با همون لبخند همیشگیت گفتی : تا نریم که نمی فهمیم ...

خلاصه خواستیم بپریم ترک موتور که دیدیم نیازی به پریدن نیست همین که گفتیم باشه سوار شدیم

رفتیم دم دانشگاه

حراست دانشگاه جلومونو گرفت

تو گفتی اومدم به داداشم یه چیزی بگم

خلاصه با هزار تا آبرو ریزی 

براش پیغام گذاشتی

آقا غوله تکون نخورده بود

تو گفتی : میشه بریم گذشته تا من شقایقم ببینم

آقا غوله دستشو کردتو جیبش یه حبه نبات داد به تو یه حبه هم به من

یهو دم خونه عصمت خانوم سبز شدیم

که با چادر گلگلی و زنبیلش داشت می رفت خرید

تا تو رو دید گفت :دختر میری برام سرکوچه رب گوجه بگیری بیای ؟پاهام درد می کنه...

گفتی باشه

با کله رفتی سر کوچه منم داشتم عین بز دنبالت میومدم

برگشتیم که خونه جهانگیر خان چاخان داشت برای جقله های کوچه قصه تعریف می کرد

تو بهش گفتی:اینقدر چاخان نگو...

با چشمای قرمزش که انگار از خواب صد ساله تازه بیدار شده بود 

گفت : تو که بازم اینجایی واسه چی برگشتی...

با دهن کجی گفتی:یه قر بده ببینم...

خواست بیاد دنبالت که بچه ها دوره اش کردن 

توروخدا یه قر بده

تورو خدا یه قر بده

داشت با تنبون استخوانیش

که اصلا کونی نداشت قر میداد

شاید تو هم قر میدادی با قرهای مزخرف اون جهانگیر ابله...

 یهو توی بلوار ولیعصر از جا پریدیم

ای وای خدا مرگم بده داشتیم بین جمعیت چند نفر قر میدادیم

سریع جیم شدیم تا ما رو به منکرات تحویل ندن

بالاخره سفر به گذشته هم کردیم

هیچی از شقایق نتونستیم بفهمیم

کجا غیبش زده بود

شاید تو کتاباش ول شده بود

شایدم داشت تابلوی ونگوگ رو بررسی میکرد


تو از این رویا چیزی یادت میاد فروزان


http://s2.picofile.com/file/7165586127/Mehran_Atash_Roya.mp3.html