رویاهای نازپری

طفیل هستی عشقندآدمی وپری ارادتی بنما تا سعادتی ببری

رویاهای نازپری

طفیل هستی عشقندآدمی وپری ارادتی بنما تا سعادتی ببری

از سر نوشت...



دلم تنگ نیست فروزان

دنیایی از ترس را دارد

مثل آن موقع که با هم

تقلب می کردیم

مثل روزهایی که منتظر اعلام نتایج بودیم

و دستهایمان در دست هم گره خورده بود

فروزان

از خودم خسته شدم

از زندگی سراپا بی تکلیفی

و از این همه احساسات متضاد

یادت میاد چقدر با هم دنیارو فتح کردیم

دنیای ما کوچک بود ولی ساده بود

بی شیله پیله

بی هیچ کینه ای

می بینی الان دنیامون ذوب شده توی دنیای ظالم کنونی

دلم میخواد سوار غول چراغ جادو بشم و برم بالای بلندترین کوه دنیا

اون وقت بگم که بزرگترین طوفان دنیا بیاد

منو خونه تکونی کنه

 ودوباره بیاره از اول زندگی کنم

 از کودکی

نه نوزادی

اره نوزادی

در اغوش مادرم

ارام بخندم به این دنیای قداره کش و کینه توز

اره بازم همین میشم

ولی اینبار دفترچه خاطراتمو دارم

همه چیزو می نویسم

از اون روز که متولد شدم

می نویسم

ببین الان هم دارم میگم

امروز از بیمارستان مرخص شدیم

من ومامانم

به همراه یه عالمه همراه

فکر کنم خاله ومادربزرگم بودن

بابام هم منو بوسید

دنیا تو چقدر قشنگی!!!



سرای بی کسی...


در این غروب حرن انگیز که خورشید هم میل پایین رفتن ندارد

چشمانم راکلمه ای شاد نمی کند

هیچ کس نیست

و هیچ نسیمی هم نمیوزد

عجب خانه مکافاتی است اینجا...