هنوز هم این روزها دلم تنگ شده نمیدانم حکمت بودن در این روزها چیست ولی چیزی میان قلب ومغزم پتک می کوبد بر روی سندان جگرم مرا صبر دیگر به سرود هستی دعوت نمی کند آنچه مرا به سوی هستی می خواند همین روزهای قشنگی است که دارم قشنگ نیستند فردا دیگر شکوهی ندارد و امروز پرده مبهمی از خواستنهای روزمرگی است خب بد هم نیست ولی منتظر روزی بهترم روزی که قطعا خواهد آمد من حتی اگر نباشم هم از آمدنش خوشحال میشوم