رویاهای نازپری

طفیل هستی عشقندآدمی وپری ارادتی بنما تا سعادتی ببری

رویاهای نازپری

طفیل هستی عشقندآدمی وپری ارادتی بنما تا سعادتی ببری

قهر



آخ از روزهای عزیز بچگی

ننه تا می تونست مارو دعوا میکرد

بعدشم به ما محل نمیداد وقهر میکرد

دوست داشت بریم التماسش کنیم

نازشو بکشیم

پاچه خواری بکنیم

ولی ما هم نوه اون بودیم

ما هم مثل خودش ناز میکردیم و کم کم رومون نمی شد بهش سلام بدیم

یعنی ازشم میترسیدیم

اونم شاکی میشد که من دعواشون کردم

به من سلامم نمیدن

خب مگه قهر نبودیم

یه طرفه که نمیشد

همینجوری روزهای عزیز عمرمونو تو قهر گذروندیم

بعدها که بزرگتر شده بودم

یاد گرفته بودم حتی اگه قهرم باشیم

بهش سلام بدیم

اونم با تکبر می گفت :علیک

دوستش داشتم

وقتی آشتی بودیم

خیلی مهربون بود

روزهای بلند و تابستانی بچگی تو قهر گذشت

کجایی که یادت به خیر....