رویاهای نازپری

طفیل هستی عشقندآدمی وپری ارادتی بنما تا سعادتی ببری

رویاهای نازپری

طفیل هستی عشقندآدمی وپری ارادتی بنما تا سعادتی ببری

ادم به ادم میرسه



ما قهر نبودیم

اشتی هم نبودیم

اصلا دیگه یاد هم نبودیم

اون روزا موقعی بود که به دست تقدیر 

هر کدام راهی دیاری شدیم

یادم نیست تا باز هم به هم نگاه کنیم چند سال طول کشید

فقط وقتی دیدمت

خیلی بزرگتر شده بودی

از ان ایستادنت شناختمت

و بعدا از ان چشمان خندانت

تو منو که دیدی

کمی فکر کردی

بعد مثل دو قطب غیر همنام آهن ربا

به هم چسبیدیم

تا امروز که باز هم

از هم دوریم

نمیدانم

این دفعه که ببینمت

کجایی

چه می کنی

کمرت خم شده

یا گرد پیری شناختنتو مشکل کرده

ولی هنوز هم امیدوارم

که توی این دنیا

کوه به کوه نمیرسه

اما آدم به ادم میرسه

درددل (خب منم آدمم)

 

 

 

 

 

 

این روزها  

دلم میخواد یه اتفاق مهم بیفته 

مثلا یه معجزه ای بشه  

یه کسی بیاد دستمو بگیره ببره اونور دنیا 

بدون اینکه اب از اب تکون بخوره 

حتی بچه هامم نفهمن 

که من نیستم 

حتی خودم این تغییر رو در درونم بی هیچ زجری بپذیرم 

خیلی چیزا دلم میخواد 

خسته این دنیای دون  

از کسی کمک میخوام 

ولی وقتی چشم باز می کنم 

می بینم باید بگذرد 

باید چنین باشد 

باید از رویا دل بکنم 

باید در واقعیت رویاهامو عملی کنم 

و اگه نشد در خانه بلوری رویا رو ببندم 

و بسپرم به دریا 

شاید اونور دریا  

باز به دستم رسید اون رویا با هزار رنگ جدید  

و پر کند فکر مرا در روزی سخت  

با افکاری جدید 

راستی شما با رویاهاتون چی می کنید 

اصلا رویاهاتون اجازه داخل شدن به حریم ذهنتون رو دارن؟ 

من از رویاهای بچگی خوشم میومد 

الانم همونطوری میشم 

با یه تابلو 

با یه کتاب 

شایدم با یه آهنگ جدید 




فروزان

یادت میاد که موقع افطار که میشد با هم

توی راهرو می دویدیم وداد میزدیم

آخ جوووووووووووووووووووووووون

الانم دلم میخواد بدوم مثل بچگی سبکبال و رها

با صدای ربنا داد بزنم اخ جون

ربنایی که دیگه نیست

و برنامه های دیگه جاشو گرفته

راستی دیروز زن مش قربون اومد

خیلی پیر شده

هنوز هم یادشه که با دمپایی پلاستیکی مارو زد

همون دمپایی که رفته بود توی سنگلاخ وپر از سنگهای ریز ودرشت بود

تنم جای دمپایی بود با اون سنگهای ریز و درشتش

باز هم منو بوسید

یاد تو کرد

که چرا من عصبانی شدم

چرا شماهارو زدم

دستم بشکنه

منم برای هزارمین بار گفتم من اصلا دردم نگرفت

خیلی خاطره خوبی شده برام

تو تا به حال آدمی اینطوری دیدی

که خطای کوچکش تا اخر عمرش یادش باشه

من که ندیدم

جز زن مش قربون

جاش بهشته چون در بهشت من که زنده است

بهشت روشن افکارم

با تو....

از سر نوشت...



دلم تنگ نیست فروزان

دنیایی از ترس را دارد

مثل آن موقع که با هم

تقلب می کردیم

مثل روزهایی که منتظر اعلام نتایج بودیم

و دستهایمان در دست هم گره خورده بود

فروزان

از خودم خسته شدم

از زندگی سراپا بی تکلیفی

و از این همه احساسات متضاد

یادت میاد چقدر با هم دنیارو فتح کردیم

دنیای ما کوچک بود ولی ساده بود

بی شیله پیله

بی هیچ کینه ای

می بینی الان دنیامون ذوب شده توی دنیای ظالم کنونی

دلم میخواد سوار غول چراغ جادو بشم و برم بالای بلندترین کوه دنیا

اون وقت بگم که بزرگترین طوفان دنیا بیاد

منو خونه تکونی کنه

 ودوباره بیاره از اول زندگی کنم

 از کودکی

نه نوزادی

اره نوزادی

در اغوش مادرم

ارام بخندم به این دنیای قداره کش و کینه توز

اره بازم همین میشم

ولی اینبار دفترچه خاطراتمو دارم

همه چیزو می نویسم

از اون روز که متولد شدم

می نویسم

ببین الان هم دارم میگم

امروز از بیمارستان مرخص شدیم

من ومامانم

به همراه یه عالمه همراه

فکر کنم خاله ومادربزرگم بودن

بابام هم منو بوسید

دنیا تو چقدر قشنگی!!!



سرای بی کسی...


در این غروب حرن انگیز که خورشید هم میل پایین رفتن ندارد

چشمانم راکلمه ای شاد نمی کند

هیچ کس نیست

و هیچ نسیمی هم نمیوزد

عجب خانه مکافاتی است اینجا...