-
باغ بزرگ بچگی
پنجشنبه 6 شهریورماه سال 1393 13:22
کلامی شده ای میان دفتر خاطراتم رویایی شده ای بین آرزوهای دورم شاید آرزوم شده یه بار دیگه بریم باغ و انجیر بچینیم اون موقعها اگه یه روز حال و حوصله خاک و مورچه های باغو نداشتم ولی الان با حسرت میخوام که بریم باغ و کنار حوض لاجوردی بشینیم و انجیر بکنیم و توحوض بشوریم و بعدش با لذت بخوریم اشکال نداره اگه دوست نداشتم...
-
قهر
یکشنبه 12 مردادماه سال 1393 21:25
آخ از روزهای عزیز بچگی ننه تا می تونست مارو دعوا میکرد بعدشم به ما محل نمیداد وقهر میکرد دوست داشت بریم التماسش کنیم نازشو بکشیم پاچه خواری بکنیم ولی ما هم نوه اون بودیم ما هم مثل خودش ناز میکردیم و کم کم رومون نمی شد بهش سلام بدیم یعنی ازشم میترسیدیم اونم شاکی میشد که من دعواشون کردم به من سلامم نمیدن خب مگه قهر...
-
سال نوی تو مبارک
پنجشنبه 14 فروردینماه سال 1393 03:09
میدونی همش در گیر بودم کار های خرید شب عید خونه تکونی ، امتحان بجه ها و خلاصه .... باشه باشه در ست میگی اینا همش شعره دری وریه من اگه دوست خوبی بودم میرفتم یه جایی وصل میشدم به شبکه جهانی خب چه کنم چهار تا چشم به اندازه نعلبکی منو میپاییدن... باشه باشه بازم رفتم توی شعر اصلا یخه منو تنبلی گرفته بود دیگه بیخیال شده...
-
این روزها
جمعه 9 فروردینماه سال 1392 02:26
هنوز هم این روزها دلم تنگ شده نمیدانم حکمت بودن در این روزها چیست ولی چیزی میان قلب ومغزم پتک می کوبد بر روی سندان جگرم مرا صبر دیگر به سرود هستی دعوت نمی کند آنچه مرا به سوی هستی می خواند همین روزهای قشنگی است که دارم قشنگ نیستند فردا دیگر شکوهی ندارد و امروز پرده مبهمی از خواستنهای روزمرگی است خب بد هم نیست ولی...
-
ماهی شب عید
جمعه 2 فروردینماه سال 1392 22:46
سال نو مبارک مثل روزهای بچگی بریم خرید ماهی راستش دیر اومدم پسرم ماهی شب عید خرید و دخترم سبزه سبز کرد من فقط نظاره گر بودم
-
ادم به ادم میرسه
جمعه 22 دیماه سال 1391 23:41
ما قهر نبودیم اشتی هم نبودیم اصلا دیگه یاد هم نبودیم اون روزا موقعی بود که به دست تقدیر هر کدام راهی دیاری شدیم یادم نیست تا باز هم به هم نگاه کنیم چند سال طول کشید فقط وقتی دیدمت خیلی بزرگتر شده بودی از ان ایستادنت شناختمت و بعدا از ان چشمان خندانت تو منو که دیدی کمی فکر کردی بعد مثل دو قطب غیر همنام آهن ربا به هم...
-
درددل (خب منم آدمم)
یکشنبه 12 شهریورماه سال 1391 16:02
این روزها دلم میخواد یه اتفاق مهم بیفته مثلا یه معجزه ای بشه یه کسی بیاد دستمو بگیره ببره اونور دنیا بدون اینکه اب از اب تکون بخوره حتی بچه هامم نفهمن که من نیستم حتی خودم این تغییر رو در درونم بی هیچ زجری بپذیرم خیلی چیزا دلم میخواد خسته این دنیای دون از کسی کمک میخوام ولی وقتی چشم باز می کنم می بینم باید بگذرد باید...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 10 مردادماه سال 1391 16:01
فروزان یادت میاد که موقع افطار که میشد با هم توی راهرو می دویدیم وداد میزدیم آخ جوووووووووووووووووووووووون الانم دلم میخواد بدوم مثل بچگی سبکبال و رها با صدای ربنا داد بزنم اخ جون ربنایی که دیگه نیست و برنامه های دیگه جاشو گرفته راستی دیروز زن مش قربون اومد خیلی پیر شده هنوز هم یادشه که با دمپایی پلاستیکی مارو زد همون...
-
از سر نوشت...
جمعه 26 خردادماه سال 1391 23:37
دلم تنگ نیست فروزان دنیایی از ترس را دارد مثل آن موقع که با هم تقلب می کردیم مثل روزهایی که منتظر اعلام نتایج بودیم و دستهایمان در دست هم گره خورده بود فروزان از خودم خسته شدم از زندگی سراپا بی تکلیفی و از این همه احساسات متضاد یادت میاد چقدر با هم دنیارو فتح کردیم دنیای ما کوچک بود ولی ساده بود بی شیله پیله بی هیچ...
-
سرای بی کسی...
جمعه 5 خردادماه سال 1391 19:43
در این غروب حرن انگیز که خورشید هم میل پایین رفتن ندارد چشمانم راکلمه ای شاد نمی کند هیچ کس نیست و هیچ نسیمی هم نمیوزد عجب خانه مکافاتی است اینجا...
-
بهار و بانوان زیبا
سهشنبه 12 اردیبهشتماه سال 1391 13:59
بعد از زمستون و عید که همش به شادی و بازی می گذشت موقع پر کردن یخچال بود که همسایه ها دور هم می نشستنو هی باقالی پاک می کردن هی سبزی پاک می کردن با هم خورد می کردن با هم سرخ می کردن میزاشن فریزر و اصلا برای ما مهم نبود که چقدر زحمت می کشن مهم این بود که یه سره گل میگفتن و گل میشنفتن از خنده روده بر میشدن چای دم میکردن...
-
اخم وقهر
چهارشنبه 30 فروردینماه سال 1391 02:17
ننه هر وقت میرفتیم جایی وقتی بر می گشتیم اخلاقش عوض می شد انگار مارو نمی شناخت یه جورایی به نبودنمون عادت می کرد باید خودمونو بهش معرفی می کردیم اون روزم از سفر اومده بودیم با کلی سوغاتی خندان گفتیم :سلام با تغیر گفت: علیک گفتیم :چی شده؟ گفت:هیچی براتون بزنم برقصم... گفتیم : نه ما هم رو میگرفتیم دیگه به اخلاقش عادت...
-
بهار امد
جمعه 25 فروردینماه سال 1391 02:06
بهار راه خانه دلم می پیمود ا از آسمان می بارید ستاره های نورانی که نام تو را زمزمه می کردند ببین دستهایم بوی گلهای عشق را می دهد اسمان بلند بهار من بازهم ببار گلهای خانه ام آسمانی نیست
-
میخوام پز بدم!!!!
دوشنبه 22 اسفندماه سال 1390 23:47
فروزان بیا ببین چه خونه ای دارم همه جاش تمیز دسته گل شده اصلا دلم میخواد توی خونه راه برم هی اینور و اونورو گردگیری کنم خیلی کیف میده خب به موقع برنده نشدم ولی خب به موقع تموم شد فردا چهار شنبه سوری خونه تمیز سبزی پلوماهی با یه عالمه فشفشه و بمبای تزیینی چه کیفی میده خب الان دیگه قاشق زنی نداریم روزگاره دیگه عیب نداره...
-
نون خامه ای!!!
یکشنبه 14 اسفندماه سال 1390 15:13
یادته دانشجو بودیم همیشه وقتی از در دانشگاه بیرون می اومدیم می رفتیم اون قنادی سرخیابان خردمند یه نون خامه ای میخریدیم به چه بزرگی!!! همیشه وقتی تااتوبوسهای ولیعصر برسیم تو صورتت شده بود خامه خالی مقنعه تو جمع می کردی که کسی نفهمه چه گندی زدی ولی من هیچ جای لباسم خامه ای نبود با تعجب می گفتی تو چطوری میخوری که هیچ جات...
-
دعوت
یکشنبه 14 اسفندماه سال 1390 15:03
نمیدونم چرا حالاکه از کبری خانوم حرف زدم همین چند روز پیش هم خودشو دیدم خیلی پیر نشده بود هنوز هم اثار رشادت را در اندامش داشت سینه سپر شونه پهن و خرخر صدا ولی هنوز هم خوشگل بود وخب پیر شده بود دیگه خیلی بوسیدمش یاد اون همه دعوا افتادم اون همه کتک کاری ولی خب اونم صفایی داشت گفتم کبری خانوم نمیای چهارشنبه سوری محله...
-
خونه تکونی
یکشنبه 7 اسفندماه سال 1390 13:49
شب عید شده بود یعنی اسفند ماه بود مامانامون با هم خونه تکونی می کردن راستش مسابقه میزاشتن امروز هر کی بیشتر کار کرده بود برنده بود ماهم اون بین, زیر دست وپاشون ولو بودیم خیلی کیف میداد وقتی مامانامون خسته بعد از کار روزانه با هم غذا میخریدن از ما میپرسیدن چی میخواین ماهم همیشه کوبیده سفارش میدادیم راستش نمی دونستیم از...
-
عشق واقعی
شنبه 29 بهمنماه سال 1390 23:35
اون روزها همش راجع به پری دریایی حرف میزدی همش می گفتی پری دریایی چه شکلیه واقعا هست یعنی من میتونم یه روز پری دریایی بشم خب مگه اون ارزو نکرد که ادم بشه من ارزو می کنم که پری دریایی بشم چرا نمیشه چرا من نمیتونم یه پری دریایی بشم خلاصه خیلی دوندگی کردیم از این پرسیدیم از اون پرسیدیم خلاصه یه روز شقایق از مادرش پرسیده...
-
HAPPY VALENTINE DAY
سهشنبه 25 بهمنماه سال 1390 01:44
سلام فروزان ولنتاین شده روزعشق یادته ما هر روز خدا عاشق بودیم نامه های عاشقانه رد وبدل می کردیم و همیشه هم نامه هامون پر از قلب و تیر و لب واینا بود برای رسوندن نامه هامون چه فعالیتی می کردیم امکانات نداشتیم که ولی بازم کارمونو می کردیم یادته شقایق نامه هاتوکه می خوند از خنده غش میکرد ولو می شدروی زمین بعدش یه ماچ...
-
التماس
شنبه 15 بهمنماه سال 1390 01:14
سلام عزیزم دلم تنگ دیدارت شده نمیخوای یه وقت بزاری همو ببینیم؟ نمیشه که مردم از ندیدنت چند ساله نیستی کی میای داغ گذشته هارو تازه کنیم کی میای دل تنگمو شاد کنی خب منم دوستت دارم آخه , بیا دیگه ببین نزدیک عیده نمیخوای دل کدر منو روشن کنی از خاک پاکش کنی بیا که دلتنگتم خیلی دیگه طاقتم تموم شده هر کاری دوست داری بکن فقط...
-
تولدت نزدیکه
دوشنبه 10 بهمنماه سال 1390 16:04
سلام فروزان فکر کنم تولدت نزدیکه آخه بهمنه همون ماهی که ما توش پر از شادی بودیم تو مدرسه تو خونه روز تولدت , داییت با یک کیک زیر بغل وکلاه تولد و شمعهای تولد می اومد چشمات پر از ستاره بود و چقدر زیبا بود همه بچه ها می زدیم , می رقصیدم منو به زور از خونه می کشیدی بیرون شقایق و هم همینطور نمیزاشتی کسی خونه بمونه دوست...
-
کریسمس و درخت ملیحه خانوم
شنبه 17 دیماه سال 1390 15:18
دیده بودی که توی خرابه اون کاج خودنمایی می کرد من وتو هم کنار هم نشسته بودیم به درخت زیبای کاج تزییناتی اضافه میکردیم و چقدر لذت می بردیم یادمه گفتی اگه منم درخت بودم دوست داشتم یه بچه ای مثل من بیاد منو تزیین کنه راستی چراما کریسمس نداریم؟ چه اشکالی داشت این درخت و ملیحه خانوم توی خونش نگه داره تزیینش کنه ومثل...
-
شب یلدا
پنجشنبه 1 دیماه سال 1390 00:54
یادته فروزان همیشه شب یلدا بابای من با بابای تو هندوانه بغل با کلی آجیل و شیرینی انار سرخ آتشی و یه عالمه خوراکی خوشمزه میومدن خونه من که داشتم از شدت خوشحالی می مردم تو هم دست کمی از من نداشتی فال حافظ می گرفت خاتون ننه و بابات با صدای شاعرانه ومردانه ای برامون می خوند تفسیرش هم می کرد برات فال حافظ گرفتم: شعر جمالت...
-
سیگاری به یاد تو...
شنبه 26 آذرماه سال 1390 01:49
یادته فروزان که خاتون ننه می نشست توی حیاط بساط قلیونش به راه بود تو خیلی ذوق می کردی همش براش پادویی می کردی ذغالشو براش درست می کردی اصلا از اون دود قلیون خیلی لذت می بردی یه بار نیگات کرد: دوست داری قلیون بکشی؟ من من کردی: «نمیدونم» گفت: بیا یه بار با من بکش ... قبول نکردی!!! سالها بعد با هم داشتیم از دبیرستان...
-
عشق محرم <عزاداری حسینی>
یکشنبه 13 آذرماه سال 1390 01:25
سلام فروزان می بینی بازم محرم شده هیئت سینه زنی دسته های عزاداری پسران جوان که سینه می زنند زنجیر می زنند و دختران که همراه دسته می روند هر جا که رفت می روند حتی اگه تو کوچه بن بست اشتباهیرفت اونا هم میرن بعدش برمیگردن خلاصه چشم تو چشم هم مثل رقصهای قدیمی انگلستان تو چشم هم راه میرن اصلا کم نمیارن تا اینکه بر میگردن...
-
عجب ماجرایی
پنجشنبه 10 آذرماه سال 1390 11:31
کبری خانوم مهربون شده بود قاطی بود معلوم نبود که سالمه یا نه؟ یه روز خوش اخلاق وخوشگل بود ویه روز دیگه بداخلاق وبدترکیب می زد اون روزم اومده بود خونه شما البته خودت برام تعریف کرده بودی من نبودم اونجا داشت با مامانت گپ میزد که تو دیدی خبری از این جقله های خونتون نیست رفتی دیدی که بله آبجی کوچیکه جیش کرده تو کفش کبری...
-
فداکاری
پنجشنبه 3 آذرماه سال 1390 18:46
یادته فروزان یه پسره جقله اومده بود توی ساختمون خیلی شر بود شقایق هم طبق معمول مشغول کتابهای خودش تن تن ومیلو وخانواده رابینسون کروزوئه و بیست هزار فرسنگ زیر دریا یه بلوایی شده بود توی ساختمون میگم: حمید پسر کوچولوی اصغر آقا که پدرش با وانت کار میکرد هر روز صبح می اومد توی حیاط و شروع می کرد به اذیت کردن دخترای کبری...
-
رویای بی خیالی
چهارشنبه 11 آبانماه سال 1390 00:45
یادت میاد فروزان توی پارک دانشجو کنار اون حوض آبی رنگ نشسته بودیم داشتیم یواشکی پیراشکی می خوردیم ماه رمضون بود و من وتو هم گرسنه ... یهو تو گفتی : میدونی چی دلم میخواد ؟ گفتم : چی ؟ گفتی : غول چراغ جادو بیاد منو ببره دم دانشگاه اون پسره تا برم ببینمش پیراشکی تو گلوم گیر کرد...:حالا چرا اونجا؟؟؟؟ :... حالا ... یهو یه...
-
عروسی دختر عذرا خانوم
سهشنبه 26 مهرماه سال 1390 18:40
عروسی دختر عذرا خانوم بود توی ساحتمون همه داشتن توی هم می لولیدن انگار این عروسی برای همه اهالی ساختمون بود می خواستن عروسی به بهترین نحو اجرا بشه خونه عروس زنونه بود خونه شما مردونه این وسط شقایق هم آتیش گرفته بود هی از مردونه می رفت زنونه چای می برد شیرینی می آورد تو هم داشتی تو مجلس زنونه کار می کردی می رقصیدی...
-
رفتن
جمعه 22 مهرماه سال 1390 22:03
فروزان یادت میاد بعد از یه دعوای زرگری بین همسایه ها شما از اونجا رفتین من همیشه دلتنگت موندم شقایق که همش یاد تو می کرد تا اینکه اونا هم از اونجا رفتن فقط ما موندیم تا ببینیم که چه می کند این زندگی با هزار خاطره که بین دیوارها جا ماند و از یادشان هم نرفت همیشه بهت نامه میدادم شقایق گه گداری به دیدن دوستاش میومد و با...