این روزها
دلم میخواد یه اتفاق مهم بیفته
مثلا یه معجزه ای بشه
یه کسی بیاد دستمو بگیره ببره اونور دنیا
بدون اینکه اب از اب تکون بخوره
حتی بچه هامم نفهمن
که من نیستم
حتی خودم این تغییر رو در درونم بی هیچ زجری بپذیرم
خیلی چیزا دلم میخواد
خسته این دنیای دون
از کسی کمک میخوام
ولی وقتی چشم باز می کنم
می بینم باید بگذرد
باید چنین باشد
باید از رویا دل بکنم
باید در واقعیت رویاهامو عملی کنم
و اگه نشد در خانه بلوری رویا رو ببندم
و بسپرم به دریا
شاید اونور دریا
باز به دستم رسید اون رویا با هزار رنگ جدید
و پر کند فکر مرا در روزی سخت
با افکاری جدید
راستی شما با رویاهاتون چی می کنید
اصلا رویاهاتون اجازه داخل شدن به حریم ذهنتون رو دارن؟
من از رویاهای بچگی خوشم میومد
الانم همونطوری میشم
با یه تابلو
با یه کتاب
شایدم با یه آهنگ جدید
سلام
ای جانم شما آپ کردید برم شعرتونو بخونم
احساس میکنم بازی را بد باختم، خیلی بد.
حواست هست؟؟؟؟ من یارت بودم نه حریفت، میفهمی؟
بسیار زیبا و با احساس بود
خیلی عسلی خانومم
سلام عزیز دلم
یه رابطه از اونجایی خراب میشه که
تــــو ناراحتش کنــــی
یکی دیگـــه آرومــــش کنه...
کاملا درسته خانومی
خیلی خانومی به خدا...
سلام عزیز دلم
آغاز دوست داشتن است. گرچه پایان راه ما پیداست
من به پایان دگر نیاندیشم
که همین دوست داشتن زیباست.
همه ما نیاز به معجزه داریم
چقد این دخترک خواستنیه
من عاشق این دخترم
شاید نمونه ای از کودکی منه
که خاکی و سر به هوا همیشه تاب بازی می کردم
خوشحالم که اومدی
چشم سر میزنم بهت
سلام عزیز دلم
سهم من از شب یلدا شاید
قصه ای از غصه و انار سرخی که پر از دلتنگی ست
غم هایم بلند همانند شب یلداست
شب یلداست
دلم در خواب پروانه شدن بود
ولی افسوس
دلم در اوج رفتن روبه شمعی سوخت و من نالان
کنار سفره ای از عشق خالی
شبی مایوس و سرگردان دارم امشب
یلداتون مبارک
از اینکه نیستم
و نمی تونم حتی ساده ترین کارها رو انجام بدم شرمنده هستم
کاش یلدای امسال
همه بی خورشید می شدیم
چون خون توی رگهایی یخ بسته که قلمش از فوران نوشتن داره می سوزه
ببخشید که نبودم
هزاران بار ببخشید
مرا با عشق سنجیدند ورفتند
دل گرم و صبورم را شکستند
به رسم دوستی دستم گرفتند
هنر مندانه دستم را شکستند
بهم سربزن منتظر حضورت در وبم هستم.
نظربذار لطفا