رویاهای نازپری

طفیل هستی عشقندآدمی وپری ارادتی بنما تا سعادتی ببری

رویاهای نازپری

طفیل هستی عشقندآدمی وپری ارادتی بنما تا سعادتی ببری

میخوام پز بدم!!!!




فروزان

بیا ببین چه خونه ای دارم

همه جاش تمیز

دسته گل شده 

اصلا دلم میخواد توی خونه راه برم

هی اینور و اونورو گردگیری کنم

خیلی کیف میده

خب به موقع برنده نشدم

ولی خب به موقع تموم شد

فردا چهار شنبه سوری

خونه تمیز

سبزی پلوماهی

با یه عالمه فشفشه 

و بمبای تزیینی 

چه کیفی میده

خب الان دیگه قاشق زنی نداریم

روزگاره دیگه

عیب نداره میزنیم میرقصیم

راستی فروزان 

برنده شدی

یا باختی

البته توهمیشه میباختی

چون وسط کار خونه 

با آهنگای شاد میرقصیدی 

از کارت عقب می موندی

ببینم بازم رقصیدی

و کارات موندبرای شب عید

باشه 

خب خوش باشی عسلم

نون خامه ای!!!




یادته دانشجو بودیم

همیشه وقتی از در دانشگاه بیرون می اومدیم 

می رفتیم اون قنادی سرخیابان خردمند

یه نون خامه ای میخریدیم به چه بزرگی!!!

همیشه وقتی تااتوبوسهای ولیعصر برسیم 

تو صورتت شده بود خامه خالی

مقنعه تو جمع می کردی که کسی نفهمه چه گندی زدی

ولی من هیچ جای لباسم خامه ای نبود

با تعجب می گفتی

تو چطوری میخوری که هیچ جات کثیف نمیشه

منم می گفتم 

اگه یه ذره دقت کنی که من چجوری میخورم

یاد میگیری

ولی بازم دوست دارم که برگردیم 

نون خامه ای بخریم و تا ولیعصر قدم زنان بریم

و تو همه لباساتو کثیف کنی

باور کن همه شو واست میشورم

فقط یه بار دیگه بشه بریم ولیعصر و ازخنده روده بر بشیم

راستش نمیدونم چرا توی اون وضعیت 

همه دلشون میخواست بهت شماره بدن

یادته می چسبید به دستتو و نمیتونستی بزاری توی کیفت

من که از خنده ولو می شدم

یادش به خیر عزیزم

بازم یاد صفات افتادم جیگر من !!!

دعوت





نمیدونم چرا حالاکه از کبری خانوم حرف زدم

همین چند روز پیش هم خودشو دیدم

خیلی پیر نشده بود

هنوز هم اثار رشادت را در اندامش داشت

سینه سپر

شونه پهن

و خرخر صدا

ولی هنوز هم خوشگل بود

 وخب پیر شده بود دیگه

خیلی بوسیدمش 

یاد اون همه دعوا افتادم

 اون همه کتک کاری

ولی خب 

اونم صفایی داشت

گفتم کبری خانوم نمیای چهارشنبه سوری محله ما؟

گفت نمیدونم ... دست من که نیست

اگه بشه میایم

ببین چه شود اگه اونا هم بیان ....

خونه تکونی





شب عید شده بود

یعنی اسفند ماه بود

مامانامون با هم خونه تکونی می کردن

راستش مسابقه میزاشتن

امروز هر کی بیشتر کار کرده بود برنده بود

ماهم اون بین, زیر دست وپاشون ولو بودیم

خیلی کیف میداد وقتی 

مامانامون خسته بعد از کار روزانه

با هم غذا میخریدن

از ما میپرسیدن چی میخواین

ماهم همیشه کوبیده سفارش میدادیم

راستش نمی دونستیم

از همشون ارزونتره

ولی دوستش داشتیم

وااااااااااای که چقدر خوش می گذشت

قرار بود تا 20 اسفند خونه تکونی تموم بشه 

تا با هم بریم خرید عید

وای فروزان هنوزم اون تنگهای ماهی یادمه

اون لباسهای چیندار

اون کفشهای براق و قشنگ پشت ویترین

اون همه شلوغی و هیاهوی مردم که به هم تنه می زدن

هنوزم دلم میخواد بچه باشم

هنوزم دلم واسه شیرینی پنجره ای های مامانت تنگ میشه

راستش بوی بهار پیچیده 

توحسش نمیکنی؟

راستی خونه تکونی کردی 

خونه تو

دلتو

و خودتو برای بهار اماده کردی 

عزیزم 

میای با هم مسابقه بدیم

ببینیم کی برنده میشه

من که برنده ام از حالا 

ببین که کی گفتم