رویاهای نازپری

طفیل هستی عشقندآدمی وپری ارادتی بنما تا سعادتی ببری

رویاهای نازپری

طفیل هستی عشقندآدمی وپری ارادتی بنما تا سعادتی ببری

خونه تکونی





شب عید شده بود

یعنی اسفند ماه بود

مامانامون با هم خونه تکونی می کردن

راستش مسابقه میزاشتن

امروز هر کی بیشتر کار کرده بود برنده بود

ماهم اون بین, زیر دست وپاشون ولو بودیم

خیلی کیف میداد وقتی 

مامانامون خسته بعد از کار روزانه

با هم غذا میخریدن

از ما میپرسیدن چی میخواین

ماهم همیشه کوبیده سفارش میدادیم

راستش نمی دونستیم

از همشون ارزونتره

ولی دوستش داشتیم

وااااااااااای که چقدر خوش می گذشت

قرار بود تا 20 اسفند خونه تکونی تموم بشه 

تا با هم بریم خرید عید

وای فروزان هنوزم اون تنگهای ماهی یادمه

اون لباسهای چیندار

اون کفشهای براق و قشنگ پشت ویترین

اون همه شلوغی و هیاهوی مردم که به هم تنه می زدن

هنوزم دلم میخواد بچه باشم

هنوزم دلم واسه شیرینی پنجره ای های مامانت تنگ میشه

راستش بوی بهار پیچیده 

توحسش نمیکنی؟

راستی خونه تکونی کردی 

خونه تو

دلتو

و خودتو برای بهار اماده کردی 

عزیزم 

میای با هم مسابقه بدیم

ببینیم کی برنده میشه

من که برنده ام از حالا 

ببین که کی گفتم

نظرات 1 + ارسال نظر
behzad fallahi دوشنبه 8 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 12:25 ق.ظ http://www.parazit68.blogsky.com

وای ک نویسنده ی این داستان کوتاه حالا واسه خودش دیگه خانومی شده,خودش مامان شده!و البته الان اسمش فروزان شده!!!
تو برنده میشی!
جالب بود!
بدرود تا دیگر درود!

مرسی بهزاد جان
مرسی تشویقم کن تا برنده بشم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد