رویاهای نازپری

طفیل هستی عشقندآدمی وپری ارادتی بنما تا سعادتی ببری

رویاهای نازپری

طفیل هستی عشقندآدمی وپری ارادتی بنما تا سعادتی ببری

شقایق

 

 

 

یادت میاد که اون روزا همش تو فکر این بودیم   

یه جوری بگیم آقای شقایق  

بیاد سر کوچه 

جور نمی شد 

خیلی هم سربه زیر بود 

اصلا گوش نمی کرد تا ماهارو می دید  

فرار می کرد 

و تو عصبانی می شدی 

و من ریسه می رفتم 

باز هم عصبانی می شدی  

با لاخره مامانش گفت  

فروزان میای خاله مواظب دخترم باشی

تا من برم خرید 

تو هم از فرصت استفاده کردی 

یه عکس از گلزار شقایق بردی 

به همراه یه نامه

گذاشته بودی زیر سر خواهرش 

من بهش گفتم که تو خونشونی 

ولی نامه دست مادرش افتاد 

چه قشقرقی بر پا شد  

باید میومدی قیافه اونو میدیدی 

که از این همه بلواکه به خاطر اون بود لذت می برد 

تو هم که می گفتی من ننوشتم 

شاید یکی دیگه بوده 

ولی همه اهل محل میدونستن تو عاشق 

اونی 

یادته بلا گرفته!!   

راستی

گفت اون عکس یادته 

گفتم کدوم عکس...؟ 

گفت شقایق

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد