رویاهای نازپری

طفیل هستی عشقندآدمی وپری ارادتی بنما تا سعادتی ببری

رویاهای نازپری

طفیل هستی عشقندآدمی وپری ارادتی بنما تا سعادتی ببری

دلجویی

 

 

 

 

 

 

اون روزا تازه از سفر اومده بودین 

موقع بازرسی به همه حیاط بود 

همه بودن  

جز شقایق 

قایم شده بود 

اونقدر دلتنگ بود که نمی تونست نیگات کنه 

اونقدر غمگین بود که اگه احوالشو می پرسیدی 

گریه می کرد 

ولی تو دنبالش همه جا رفتی 

آخر سر  

ته پارکینگ  

پیش انباریها 

نشسته بود 

تو را که دید پشتش را به تو کرد 

تو گفتی ببین از شمال برات چی اوردم 

یه عالمه گوش ماهی دستت بود 

که همشون هم صدای سکه می داد 

گفتی اگه میخوای پری دریایی صداتو بشنوه 

باید گوش ماهی به موج بدی تا صدای پری دریایی رو بشنوی 

شقایق هم قبول کرد  

 

هنوز هم لب دریا که میرم 

چون گوش ماهی ندارم صدای پری دریایی رو نمی شنوم 

تو چی ؟ 

می شنوی؟ 

نمیدونم شقایق چطور؟

دو شاخه گل

 

 

توی ساختمون دعواشده بود 

من توی خونمون بودم 

یهو شنیدم که صدای بلند دعوا میاد 

اومدم بیرون  

دیدم تویی با پدیده  

که دارید همدیگرو می زنید 

سر خواهراتون 

پدیده که همه ازش می ترسیدن 

کلا دعوایی بود 

موهاتونو چنان گرفته بودید که نمی شد صورتتاتونو دید 

خیلی وحشتناک بود 

موهای بلندتون توی دستاتون بود و پاهاتون به قفسه سینه تون خورده بود 

با تمام قوا می کشیدید 

به وضوح صدای قرچ قرچ کنده شدن موهاتونو می شنیدم 

نمی دونستم چیکار کنم 

اومدم جلو  

ولی با ضربه آرنج دست پدیده پرت شدم عقب 

رفتم سراغ آقای هوبخش که بزرگترین مرد ساختمون بود 

منظورم از نظر چاقیه 

هیچ کس اندازه اون نبود 

به هر حال آقای هوبخش تونست شما دوتارو توی حیاط از هم جدا کنه 

از توی سالن دعوا کردید  

 از کنار باغچه ها رد شدید 

و جلوی در توی حیاط آقای هوبخش شما دوتا رو از هم جدا کرد 

خدا بیامرزتش 

یه فاتحه براش بخون 

«......» 

خلاصه وقتی از هم جدا شدید  

دسته موهای تو توی دست پدیده بود 

همینطور موهای پدیده توی دست تو 

اشکت تا مرز ریختن اومد ولی نریخت 

پدیده داشت هنوز پارس می کرد 

که اقای هوبخش دعواش کرد 

میدونی از چی این خاطره خوشم میاد 

از اینکه  

شقایق عزیز  

دوشاخه گل بهت داد 

دوشاخه گل که وقتی گرفتی اشکت ریخت  

 

پروانه کاغذی

 

 

«میدانی هیچ وقت نبودی تا پروانه گلزار عشقت باشم 

این پروانه ای است که بر روی  

گل کاغذی شقایقهای بهار می نشیند 

شده ام محو نگاهت» 

 

این نقاشی دلپذیری بود که تو برای او کشیده بودی  

ببخشید بچه های من رویش یه چیزهایی کشیده اند 

 

ببینم فروزان  

نمیخوای حرف بزنی 

چشماتو وا کن 

منو به اندازه دخالتهایم مجازات کن 

نه بیشتر...

 

 

 

ببخشید اون عکس اینجا هم جا نشد 

عزیزم  

تو پروانه گلزار عشق بودی 

خودت

شقایق

 

 

 

یادت میاد که اون روزا همش تو فکر این بودیم   

یه جوری بگیم آقای شقایق  

بیاد سر کوچه 

جور نمی شد 

خیلی هم سربه زیر بود 

اصلا گوش نمی کرد تا ماهارو می دید  

فرار می کرد 

و تو عصبانی می شدی 

و من ریسه می رفتم 

باز هم عصبانی می شدی  

با لاخره مامانش گفت  

فروزان میای خاله مواظب دخترم باشی

تا من برم خرید 

تو هم از فرصت استفاده کردی 

یه عکس از گلزار شقایق بردی 

به همراه یه نامه

گذاشته بودی زیر سر خواهرش 

من بهش گفتم که تو خونشونی 

ولی نامه دست مادرش افتاد 

چه قشقرقی بر پا شد  

باید میومدی قیافه اونو میدیدی 

که از این همه بلواکه به خاطر اون بود لذت می برد 

تو هم که می گفتی من ننوشتم 

شاید یکی دیگه بوده 

ولی همه اهل محل میدونستن تو عاشق 

اونی 

یادته بلا گرفته!!   

راستی

گفت اون عکس یادته 

گفتم کدوم عکس...؟ 

گفت شقایق

 

چشم نرگس به شقایق نگران خواهد شد

 یادته عاشق شده بودی

اسمشو گذاشته بودی شقایق

تا میومد من برات داد می زدم :.. شقایق

تو هم با دست می گفتی که باشه

با تعجب نگاهمون می کرد

و نمی دونست چرا شقایق همین که اون میاد از راه میرسه

یه روز سر سالن طبقه دوم راهمو گرفت و پرسید :

شقایق کیه ؟

نمیدونم

مگه میشه

خلاصه راهمو بست

منم گفتم بهت میگم ولی به کسی نگو

وقتی گفتم دیدم که خنده ای شاد صورتشو پر کرد

یه دور دور خودش چرخید

همینکه تو داشتی میومدی بهت گفت

نرگس ... نرگس

خیلی گنگ نگاهش کردی

گفت شقایق وای ... 

تو ماتت برد

اومدی سراغم

خیلی دمغ بودی

ولی بازم با هم دوست شدیم

همینکه میومد تا میخواستم بگم شقایق

نگام می کرد

می گفت من اسم اونو گذاشتم نرگس 

برو بهش بگو

:چشم شقایق نگران توست

واقعا فروزان 

اینارو  

در نامه ای برای تو نوشته بود

و نشد به دستت برسونم  

هر چی بهم بگی حق داری


ارغوان جام عقیقی به سمن خواد داد

چشم نرگس به شقایق نگران خواهد شد


او عاشق دل نگرانی تو بود